بدنیست بخوانید وبدانید

بدنیست بخوانید وبدانید
badnbvb

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 2602
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



قصاص روزگار

فرمانده مردم آزارى ، سنگى بر سر فقير صالحى زد، در آن روز براى آن فقير صالح ، توان و فرصت قصاص و انتقام نبود، ولى آن سنگ را نزد خود نگهداشت .
سالها از اين ماجرا گذشت تا اينكه شاه نسبت به آن فرمانده خشمگين شد و دستور داد او را در چاه افكندند. فقير صالح از حادثه اطلاع يافت و بالاى همان چاه آمد و همان سنگ را بر سر آن فرمانده كوفت .
فرمانده : تو كيستى ؟ چرا اين سنگ را بر من زدى ؟
فقير صالح : من فلان كس هستم كه در فلان تاريخ ، همين سنگ را بر سرم زدى .
فرمانده : تو در اين مدت طولانى كجا بودى ؟ چرا نزد من نيامدى ؟
فقير صالح :
((از جاهت انديشه همى كردم ، اكنون كه در چاهت ديدم ، فرصت غنيمت دانستم )) (يعنى از مقام و منصب تو بيمناك بودم ، اكنون كه تو را در چاه ديدم ، از فرصت استفاده كرده و قصاص نمودم )

ناسزايى را كه بينى بخت يار

 

عاقلان تسليم كردند اختيار(93)

 

چون ندارى ناخن درنده تيز

 

با ددان (94) آن به ، كه كم گيرى ستيز

 

هر كه با پولاد بازو، پنجه كرد

 

ساعد (95) مسكين خود را رنجه كرد

 

باش تا دستش ببندد روزگار

 

پس به كام دوستان مغزش برآر(96)

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, توسط حسین رئیسی
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :